کم نیستند مسائل کلان و ملی در حوزه سیاست خارجی که شوربختانه محمل برخوردهای سطحی و انفعالی نخبگان، کنشگران و سیاستورزان قرار میگیرند و نگاه به آنها چنان قشرینگرانه و اسیر عواطف و احساسات است که هر ناظر منصفی را به وحشت میاندازد؛ به ویژه وقتی که این "تحلیلگران" دستی در سیاستگذاری داشته باشند و یا نگاه آنها مبنای تصمیمسازیها و برنامهریزیها قرار گیرد و برگردانی عملی پیدا کند.
واقعیت هم این است که بخشی از چالشها و تهدیدهای خارجی محصول همین "کارشناسیها" و مواجهه مبتدیانه با امر سیاست است. نوع مواجهه برخی نخبگان در سطوح مختلف با همین تنشهای اخیر با آذربایجان دوباره پرده از این معضل بر میدارد. در همین مدت عدهای در اظهارنظرها و تحلیلهای خود چنان بر طبل نزاعهای قومگرایانه میکوبند و از "ضرورت" تصرف آذربایجان و نخجوان میگویند که تو گویی خود در کره دیگری زندگی میکنند و هیچ به عواقب این سخنان خود نمیاندیشند؛ در حالی که اگر آتشی درگیرد تر و خشک با هم خواهد سوخت و خرمن زندگی همه را خواهد گرفت؛ چه آن که حق بجانب است، چه آن که حق با او نیست.
از این که بگذریم، کسی که خوب با امر سیاست و سیاستورزی آن هم در منطقه آشنا باشد، نیک میداند که رفتار آذربایجان و ترکیه چندان هم غیر طبیعی و خارج از سنت مالوف کشورها در منطقه در جهت تحصیل منافع خود به این شیوهها نیست. جهان سیاست دنیای فرصتسازی برای تحصیل این منافع است و از این رو، باکو برای اتصال زمینی اقلیم خودمختار نخجوان به آذربایجان و برداشتن حائل میان تابع و متبوع، گام نخست را با گنجاندن بندی در توافق آتش بس با میانجیگیری روسیه برای ایجاد کریدوری میان نخجوان و آذربایجان پس از جنگ 44 روزه برداشت.
همچنین طبیعی است که ترکیه بخواهد میان خود و دیگر سرزمینهای ترک نشین اتصال برقرار کند و اینجا مولفه قومیت را عاملی برای فرصتسازی و بسط نفوذ خود قرار دهد و در خلیج فارس، شمال آفریقا، آسیای میانه و دیگر مناطق مولفه مذهب و تاریخ مشترک (دوران عثمانی) را پیشرانی برای بسط نفوذ خود و مزیت اقتصادی را پیشرانی مکمل برای تقویت وزنه خود در رقابتها و معادلات قرار دهد.
جای عتاب نیست. همه به دنبال منافع خود هستند و برای یک کشور طبیعی است که مترصد هر فرصتی برای اتصال دو تکه جدا از هم خود باشد.
اما آنچه غیر طبیعی است این که توان بازدارندگی ایران چنین وضعیتی پیدا کند که بازیگران چنین با فراغ بال در پی تحصیل منافع خود و اجرای ایدههایی باشند که پیامدهای ژئوپلتیکی سهمگینی برای کشور دارد. بازدارندگی یک شبه ایجاد نمیشود و مولفههای زیادی دارد و خود روابط حسنه یک عامل بازدارنده است و وجود آاین بازدارندگی است که حتی تصور این ایدهها را برای طرف مقابل سخت مینماید؛ چه رسد به اجرای آنها.
متاسفانه سیاست ورزی ما انفعالی و دقیقه نودی است و در نتیجه اشتباهات راهبردی برای طرفهای مقابل فرصتسازی شده و آن وقت که آنها برای برداشت اقدام میکنند، آه و واویلا سر داده میشود و آسمان و ریسمان به هم بافته میشوند.
ایران و آذربایجان دو کشور همسایه هستند و پیوندهای زیادی با هم دارند که محملها و ظرفیتهای مهمی برای وجود یک روابط نزدیک و حسنه است، اما باید پرسید که اسرائیل چگونه بدون داشتن حداقل پیوندی تاریخی و فرهنگی به یک متحد راهبردی برای باکو تبدیل میشود، اما رابطهاش با ایران با این همه پیوند حتی در سطحی معمولی هم نیست. علت چیست؟
آیا پیشبینی این مساله اینقدر دشوار بود که برآیند تنش و نبود راهبردی در روابط با همسایگان نزدیک شدن آنها به اسرائیلی خواهد بود که ایران از چند دهه پیش علم عداوت با آن را برافراشته است.
گفتهاند باید برای ترک فعل هم مجازات تعیین شود، خوب مسئول این ترک فعلها کیست؟ و مجازاتش چیست؟ نه این است که آثار این ترک فعلها دست کمی از آثار ویرانگر ترکمنچای و گلستان ندارد.
تهدید به حمله نظامی آخرین گزینه در روابط بینالملل است، آیا قبل از آن در طول این چند دهه، همه راهها طی شد و همه فرصتها و لا اقل اندکی از آنها مغتنم شمرده شد؟ که اگر چنین بود نیازی به ارسال پیامهای تند نظامی نبود.
در جنوب کشور در حوزه عربی خلیج فارس نیز همین اتفاق افتاد. وقتی خواب زمستانی دست اندرکاران تمام شد که اسرائیل با بیشتر همسایگان جنوبی روابط آشکار ائتلافی برقرار کرده بود. حالا صدور بیانیههای تند در مخالفت با سفر مقامات اسرائیلی به بحرین و امارات دیگر چه سود؟ اتفاقا نتیجه معکوس دارد و هزینهساز؛ در حالی که از ابتدا اگر نگاهی درست به روابط با همسایگان بود و در جهت بهبود و تقویت آن حرکت میشد، اینچنین متغیر اسرائیلی نقشی تعیین کننده در جهت دهی به این روابط پیدا نمیکرد و نیازی به این واکنشهای انفعالی هم نبود.
پایان/
نظر شما